-
واین منم ..یک دختر معمولی .. یک زندگی معمولی..
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 22:56
صبح امروز(وقت رفتن): صبح ۷ونیم مثل هر روزازخواب بلند شدم... کمی به دور و برم نگاه کردم و دلم میخواست حداقل نیم ساعت دیگر بخوابم ...هنوز ۳ ساعت و نیم نگذشته بود که خوابیده بودم...با زور بلند شدم موهایم را با چشم بسته بستم و دیدم مامان و بابا هنوز خواب هستندو خواهرم رفته! چای را آماده کردم... بعد مامان رو بیدار کردم تا...
-
برای شما مهربون ترین!
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 18:34
تو این پست باید برای یک نفر آرزوی خوشبختی کنم کسی که برای عموی عزیزم خیلی عزیزه. شاد باش که از شادی تو دل شادیم عمو جان تبریک میگم وازته قلبم برای پسرتون وهمسرش بهترینهاروآرزو میکنم آسمان همچو صفحه دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خوابست خیره بر سایه های وحشی بید می خزم در...
-
آرزومه یه شب بارونی...
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 00:06
چند سال پیش ها فقط یک بار استاد عزیزم بهم گفت یکی از مشکلات اساسی من اینه که زود با افراددوست میشم...گفت این دوستیها برات مشغله میاره و فکر و البته گاهی دردسرهای بزرگ... منم خیلی صریح و بی پروا گفتم نه! ...البته همه مخالفت ها و نه های من با اون همیشه نتیجه بدی برام داشته تا الان و از همون موقع سعی کردم دیگه خیلی منطقی...
-
ببخشید.... شاید فقط برای تخلیه احساساتم ...
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 22:00
... روزهای پر دغدغه ایست... روزهای تلخی نیست نه! همون پردغدغه بهتراست... با هم روراست باشیم؟ راستش میدونم همه دوست دارند شاد بنویسم ولی اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم ایام شیرینی نیست... این روزها، روزهای ناهمواری شده... نمیدونم گاهی بعضی حسها از کجا راهشان را به زندگی آدم کج میکنند و مثل اسبی سرکش میتازند و...
-
دل در مویت دارد خانه....
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 18:17
دررویاهایم... دستانت در دستانم بود بهترین لحظه های زندگیام.. . اما این فاصله ها بدترین ها رارقم میزند .. حسودی میکنم به بدترین و بهترین که فاصلهشان از دستان ما، کوتاهتر است... بیطاقتم عزیز من! بیطاقتتر از بدنم که زود اثر میگیرد میترسم از بدترینها... گاهی فکر میکنم نبود بهترینها خیلی بهتر از پیش آمد...
-
شما به نذر اعتقاد دارید..؟؟؟؟؟!
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 01:13
۶ماه پیش، لحظه ایی که مامان خبر تصادف من رو می شنوه..چندتا نذر میکنه که من زنده بمونم یکی از اون نذرها... نذر شله زرد بود...که امشب برای فرداپخته شد...جای شما خالی خیلی چسبید تو این هوای بارونی.. خدایا همه بیمارها رو توی این ماه شفا بده ... میدونم که بیماری هم حکمتی داره البته و متاسفانه درک این موضوع برای من گاهی...
-
بچه ناز نازی من.....
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 15:10
اتفاقی یه سایتی رو دیدم نوشته بود که برید ببینید ۲۰ سال بعد چه جوری هستید والله ما رفتیم ده تا عکس از خودمون آپلود کردیم یکی از یکی وحشتناک ترو به این نتیجه رسیدیم که اصلا ۲۰ سال بعد، بهتره برم بمیرم برای همین اینم عکس بیست سال بعده منه: به عنوان سوپرایز رفتم و عکس های دوستی رو هم به این شکل در آوردم و حسابی اون رو هم...
-
یه روز با تو.. یه روز تنها
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 02:57
یک تاربود امروز یک تار سفید دیگر بین موهایم نواختن گرفت ولی نمیدانم چرا کسی مدام در من فریاد می زند: جوانی ات مبارک! ۱۲دی ماه بود که این اتفاق افتاد خداداره به من روی تاریخ چیزهایی نشون میده که شاید درست نتونم براتون توضیح بدم که چی میگم...یعنی شاید اگر وبلاگ قبلیم بود این تاریخ ها معنیشان واضح بود ولی حالا!...قلبم...
-
فرضیه های زندگی من
شنبه 4 دیماه سال 1389 21:44
من یه مجموعه فرضیه دارم در زندگیم که بهشون پایبندم و البته همین فرضیه هاست که گاهی باعث شده ضربه هم بخورم حالا میخام با شما این فرضیه ها رادر میان بگذارم اغلب آدمهایی که باهاشون صحبت میکنم(مجازی یا غیر مجازی) دوست من هستند مگر اینکه عکسش ثابت بشه.. اطرافیانی که با هر بهانه ای به من نزدیک میشوند آدم هستند مگر عکسش ثابت...