و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

دل نوشته!!

 

بعدازظهریک روز پاییزی 

من عاشق بعد از ظهرهای پاییزم 

مردی اینجاست
با قدی بلند
موهای مشکی  

چشمان قهوه ایی پرازِمهربانی
آغوشی درست به اندازه ی تموم دلتنگی های من
که مدام در گوشم زمزمه میکند " ....."
و
من
سرشاراز حس خوشبختی 

صبر زینب!!!

سلام به همه دوستانی که برام خیلی عزیز هستند  

دوسه شب پیش دایی عزیزم به خونه خاله جان آمده بود و مارو هم دعوت کرده بودند.بعد از صحبت های معمولی حرفمون کشید به عاشورا و شهیدای مظلومش... 

به دایی گفتم که نمیدونم چرا اون جوری که میخام نمیتونم ماجرای عاشورا رو درک کنم... 

شروع کردند به صحبت, از صبر ایوب و ماجراهایی که یکی یکی براش اتفاق افتاده بود گفتند  این که چطوری شیطان حسودی کرده بودو.به خداوند گفته بود که ایوب چون کلی ناز و نعمت داره شکر گزار است و خداوند هم اول فرزنداش راوبعد مال و اموالش و بعد هم آواره شدن از دیارش و مریضی و دست آخر هم فریفتن همسرش و ناکامی و سربلند برآمودن ایوب از همه این امتحانها... 

گفت که فکرکن دیگه همه جا صبر ایوب مشهر شده.. ایوب تو هفت سال این اتفاقها براش افتاده و همه این پیشامدها کم کم بوده... 

حالا ببین زینب (ص) یه داداش داشته که پیامبربهش میگفته زینت عرش خداوند... 

روزی که میخواسته ازدواج کنه شرط عقدش بوده که همیشه با داداشش باشه.. و وقتی برادر عزیزش قصد سفر به عراق میکنه زندگیش رو رهامیکنه و باهاش همراه میشه تو این سفر در  دوروز 

18 تا از عزیزانی که یکی ازاونهازینت عرش خداوند بوده رو جلو چشماش شهید میکنند و تیکه تیکه میگن زینب (ص) وقتی شمر داشت سر مبارک امام حسین (ع ) رو میبرید

میخاست نفرین کنه که امام سجاد نذاشت.. حالا فکرکنید میگن صبر ایوب..... 

پس به زینب چی میشه گفت...شاید تو این لحظه باید ممنون پدرم باشم که اسمم رو زینب گذاشت و به داشتن همچین اسمی افتخار میکنم و خدا کنه لایق اسمشون باشم..  

پی نوشت: 

1.بابا جان علی رغم مخالفتهای همه اسمم رو زینب گذاشته .. همه بهم میگن سمانه اما اون زینب صدام میکنه 

2. ایشالله خدا به همه بیماران و من جمله عزیز عمو قاصدکم سلامتی بده 

2 هنوز از زیارت امام رضا برنگشته دلم دوباره امام رضا میخاد 

3. دلم میخاد خانوم معلمی خوب خوب بشه