و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

ببخشید.... شاید فقط برای تخلیه احساساتم ...

 ... روزهای پر دغدغه ایست... روزهای تلخی نیست نه!‌‌ همون پردغدغه بهتراست...

با هم روراست باشیم؟

راستش می‌دونم همه دوست دارند شاد بنویسم ولی اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم ایام شیرینی نیست...  این روز‌ها، روزهای ناهمواری شده... نمی‌دونم گاهی بعضی حس‌ها از کجا راهشان را به زندگی آدم کج می‌کنند و مثل اسبی سرکش می‌تازند و تو هرچقدر سعی کنی افسارشان را بگیری نمی‌توانی... حالا چند تا از این حس‌های سرکش در من زیاد شده... بهترین راه تخلیه‌ام در زندگی نوشتن بوده و هست..تا قبل از وبلاگ نویسی دردفترچه کوچک خاطراتم مینوشتم . وقتی از همه جا و همه کس بریده بودم همه احساساتم را آنجا می نوشتم می نوشتم تا کمی آرام شوم ... تا بهتر شوم... حیف که همهٔ آن احساس ها را نمی‌توانم اینجا بنویسم... خیلی اتفاق مهمی نیست... در حال حاضر نه افسرده‌ام نه غمگینم، نه از چیزی یا کسی دلگیرم و نه هیچ چیز دیگر فقط آرزوی قلبی‌ام این است که کمی آرام شوم تا افسار این حس‌ها را به دست بگیرم... می‌خواهم منطق و عقلم را اگر هنوز ته مانده‌ای در من مانده بیرون بکشم و به کار بگیرم تا خودم را از این دغدغه‌ها درآورم مثل همیشه...حالا می‌روم تا چند روزی که نمی‌دانم چند روز می‌شود شاید به روز هم نکشد و صرفا همان تخلیه احساسات برایم کافی باشد از دنیای اینجا فاصله بگیرم... می‌خواهم بشوم‌‌ همان ماهی های کوچک آکواریوممان با همان باور..باوری از جنس محدودیت !......

کلی کارهای عقب مانده  انتظارم را می‌کشند و با بد‌ترین حالت ممکن به اینجا نگاه می‌کنند...  باید بهشون برسم دیگه! 

کامنتدونی این پست را می‌بندم تا خدای نکرده کسی را تلخ نکنم... پست پایین باز است برای حرف‌های خوب و انرژی بخشتان مثل همیشه  

پی نوشت:

.پی نوشت هایم نیز مثل همیشه برای تو .. از تو باران تر  هم مگر هست عزیزمن!!!؟؟؟  

  

 کاش میدانستم چرا اینهمه باران را دوست دارم  

-کاش میشد بی پروا بگویم که دلم جایی را میخواهد جایی دور فقط برای خودم و تو..