و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

به بهانه پست مورچگان جناب سامع !!

چندشب پیش فرصت کوتاهی گیر آوردم و مثل همیشه به دوستان سر زدم. خیلی عجله ایی برروی وبلاگ دیار قریب غریب هم کلیک کردم یه پست نسبتا طولانی بود که دلم نیومد عجله ایی خونده شود و موکول کردم به یه فرصت بهتر.. 

تا اینکه آخر شب دوباره از فرصت استفاده کردم و فقط این وبلاگ رو باز کردم و شروع کردم به خوندن برگی از زندگی جناب سامع .. 

بعد از خوندن اینقدر دلم گرفته بود و منقلب بودم که گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به یه دونه خواهر که میدونم شبها تا دیر وقت بیداره و براش ماجرارو تعریف کردم آدرس جناب سامع رو گرفت و با خوندن اونم حالی به حالی شد ولی خوش به حال اونکه میتونه احساساتش رو حداقل تو شعرهاش بیان کنه.... 

تقدیم به جانبازنخاعی عزیزجناب محمد مهدی سامع

  

توفصل نرگسیم و هوای لاله دارم
دلت رو آسمون کن که قصد ناله دارم
کجای راهتونین ملت انقلابی
که خونتون نبوده توهم سرابی
یه نسل سومی بود کنار نسل دوم
یه نسل اولی بود کنار نسل سوم
میون این همه نسل دنبال چی میگردیم؟
چرا همیشه اما دچار فصل سردیم؟
تازگیا گلوله از بغلم رد شده
میخوام بگم واسه چی حال دلم بد شده
...
میخوام بگم یه مورچه گوشت تنش رو خورده!
گوشت تنش رو خورده اونی رو که نمرده!
نشسته اینجا ولی بیخبر از حالشیم
هفته و چهلمش رفت...منتظر سالشیم
با دستای نوازش هی اونو خاکش کردیم
خونی که تا همیشه به قلب پاکش کردیم
نشسته توی خونه اونی که شیرمون بود
جونش رو زود گذاشته وقتی که دیرمون بود
همیشه بین درَه یه پل باید بنا شه
برای جا نموندن یکی باید فدا شه
نهال سربلندی با خون کی قد کشید؟
بین نهال و خونا مگه میشه سد کشید؟
قصد گله نداشتم نوشته هاشو خوندم
سوخته دلم اگر که دلی رو هم سوزوندم
ترانه ای نوشتم مسکَن دردمه
اگرچه اون نوشته:تا همیشه سردمه
تایاد دارم همیشه بهمنا شادیمونه
از بچگی میگفتن دشمن ِعاصیمونه
تو مدرسه با کاغذ جشنای رنگی داشتیم
سرودا و ترانه ...جشن قشنگی داشتیم
از بقیه شنیدیم حتی اگه ندیدیم
زاده انقلابیم اگر چه دیر رسیدیم
بچه بودیم و جنگو خاطرمون نمونده!
جوونیمو ودشمنِ کافرمون نمونده!
گاهی سرک میکشیم به خاطرات جنگی
گاهی نگا میکنیم به کاغذای رنگی
یه وقتی برمیخوریم به حرفای نباید
یه وقتی داد میزنیم حرفایی رو که باید
همیشه تو کتابا جای سه نقطه خالیست
تو تقویما سه نقطه به معنی یه سالیست
رسانه ها و اغلب سه نقطه های جمعی
سه نقطه های چشمی سه نقطه های سمعی
همیشه این میونه حرف نگفته ای هست
تو حرفای نگفته همیشه نکته ای هست
برای روشن شدن خورشیدو قرض گرفتم
مخاطبای روشن شما رو فرض گرفتم 

پی نوشت: 

این شعر رو تو جشنواره فجر شرکت داده... 

جناب سامع و عمو قاصدک عزیزم خوشحالم که نظرم نسبت به خیلی چیزها عوض شده و همه این ها رو از آشنایی با شماها دارم... 

البته نه فقط من بلکه کل خانواده م

باران که می بارد تو می آیی!!

 چشم میدوزم به آسمان آفتابی دی‌ ماه ... لبخند میزنم و زمزمه میکنم :

      

                                                                                  باران که می‌بارد تو می‌آیی ...  

هوس عاشقانه میکنم ، هر بار که عاشق‌ات میشوم ...  خودت حساب کن میشود روزی چند بار ...

 چشم‌هات را که از پشت پنجره بیرون می‌آوری، دنیا بهار میشود و من شمعدانی‌هایِ قرمز ِ لبهام را می‌چینم لبِ پلک‌ات ... تو پلک میزنی و من دلم می‌ریزد ... تو پلک می‌زنی و ماشین‌های پشتِ سر بوق می‌زنند ... ماشین‌های پشتِ سر بوق می‌زنند و من ترس از تصادف را بهانه می‌کنم تا دست‌هات را محکم‌تر بگیرم ... بالای ِ قوزک ِ دستِ راستت که باشد، دی ماه تازه اول بهار است ... اول کوچ ... تا تو ... تا تویی که هر لحظه شبیه‌تر میشوی به آنی که باید ... 

 

پی نوشت:

نمیدونم چرا پست های این روزهام همش عاشقانه میشه...شاید برا خاطر اون روزمرگی که همه میگفتندوازش میترسیدم و انگاری اصلا تو زندگی ما رگه هاشم نیست...و روز به روززندگی برام تازه تر میشه..

مطلب بالابعضی قسمتهاش از خودم نبودااااا تلخیص داشت...اما بدجور وصف الحالی بود 

دلم میخاسست بنویسم تا سبک شم توروخدا اینجوری نشید هاا دیگه عاشقانه نمینویسم بار آخر بوددد