و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

یه روز با تو.. یه روز تنها

یک تاربود  

      امروز

        یک تار سفید دیگر بین موهایم نواختن گرفت

              ولی

        نمیدانم چرا کسی مدام در من فریاد می زند:

                                                                   جوانی ات

                                                                             مبارک!  

                                                                                 ۱۲دی ماه بود که این اتفاق افتاد

خداداره به من روی تاریخ چیزهایی نشون میده که شاید درست نتونم براتون توضیح بدم که چی میگم...یعنی شاید اگر وبلاگ قبلیم بود این تاریخ ها معنیشان واضح بود ولی حالا!...قلبم بار زیادی را تحمل میکند...یادمه یه روزی شاید یکی دوسال قبلتر بعد از یه حادثه به خدا داد زدم دیگه نمیخامت...دیگه نمیخام توی زندگیم باشی!...البته دو سه روز بعدش پشیمون شدم به غلط کردن افتادم ولی انگار خدا بهش برخورد گفت بچه بشین سرجات تا حالیت کنم کی ام...

همون تاریخهای قدیم یادمه امتحان درس آسیب روانی با دکترامان داشتیم...اسم واحدش یادم نیست...همین بود؟...محتواش این بود اسمش چیز دیگه یادم نیست...من سر امتحان بودم...یه بخشی ازدرس رو کاملایادم رفته بود...دکتر بالای سرم اومد دست گذاشت روی اون بخش...برگشتم با یه لبخند گفتم یادم نیست...با خودکاری که دستش بود زد به سرم...مجدد سعی کرد مرا وادار به نوشتن کند... خندیدم...خودکارش را برداشت روی برگه ام جواب را نوشت...تقریبا مردم از خنده...و بعد  از یک دور در کلاس اون سوال را از امتحان حذف کرد.....وقتی برگه را تحویلش دادم آروم خندید و گفت: خوبی؟ ...عادی نیستی... کلمه دیگری هم گفت که خودتون میدونید چی گفته خلاصه باز خندیدم بهش و از کلاس بیرون اومدم...وقتی اومد بیرون گفت چرامدتی هست که روی زمین نیستی...دلم لک زده یه بار دیگه بشینم حرفهاش . خدایا چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده...

این روزها خیلی چیزهارا یادم میرود.. و  خیلی ذهنم درگیر شده ...بابا اصرار دارد توی نمیدانم کدام سایت بروم برایش چک کنم کارت بیمه تکمیلیش امایادم رفت و الان تازه فهمیدم چرا انقدر معصوم گاهی می آمد از در اتاقم رد میشد و گاهی به من خسته نباشید میگفت ...باید دیروز جواب تست هوشهارا تحویل میدادم امایادم رفت و آقای( ر) امروز غر میزد...یادم رفته بود که به مریم قول داده بودم حتما مشکلش را با استادم درمیان بگذارم اوهم چندروز است فقط معصومانه نگاه می کرد و من هر چه فکرمیکردم به خاطر نمیاوردم که چه قولی داده ام..

این یاد رفتنهای زمینی بسیار شبیه به یاد رفتنهای همان بخش از کتاب دکتر امان است... از جنس هم هستند...کلا خانوم( ش )هم تذکر داد و گفت که مثل گذشته نیستم و چند روز است که دارم رو هوا کار میکنم...برگرد زمین لطفا!...و کمی تهدید جانانه...!

امروز به این فکر کردم:  من از روز اول مگه زمینی بودم؟   

 

 

پی نوشت:  

۱.کجای قصه خوابیدی؟؟         که من در گریه بیدارم... !!! 

  

۲.مثلا سوژه پیدا نکرده بودم ببینید ترکوندم براتون فقط مونده قطرات شبنم ازپستم بباره

۳. این ترانه قدیمی را همیشه دوست داشتم...و جهت انبساطی شدن خاطر دوستان گذاشتمش اینجا هم خاطرش خوبه هم اینکه آرامش بخش البته ببخشیداگه از سلیقم خوشتون نیومد دیگه هم خواهش میکنم فقط به موسیقی گوش بدید سوالم نپرسید بعد از شنیدن ترانه به ادامه مطلب مراجعه فرمایید گفتم که پست رو ترکوندم

 لینک دانلود 

  

 دستهایی که اینجا را مینویسد +  


و ساعتی دگر نشستیم
به تو گفتم چه شب زیباییست
و تو گفتی یه شب رویاییست
گفتم ای کاش عقربه ها پایه شوند و در این شب کمی آهسته روند
گفتی ای کاش خورشید پایه شود و شب ما به پایان نبرد
گفتم امشب را خوب به خاطر بسپار
به آسمان چشم دوختی و گفتی ای ابر ببار
ابر باریدن گرفت
گفتم امشب را خوب به خاطر بسپار
به اطراف نگاهی انداختی و  
گفتم میترسم از اینجا کنیم فرار
برخاستیم دستانم راگرفتی وگفتی
امشب را به خاطر بسپار
به چشمانم خیره شدی و گفتی
دوستم بدار
اما..... شاید
داری....!!!

به یاد داری؟

نظرات 16 + ارسال نظر
پرستو دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ق.ظ

سلام
اونقدر قشنگ نوشتی که فعلاً هنگ کردم ونمی تونم برات چیزی بنویسم .

شاد باشی گلکم .

فاطمه دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ق.ظ

سلام خانم خوشگله خوبی؟من همه رو خوشگل میبینم نمیدونم چرا
اجی محیا یه حرفی زد الانه بهش اعتقاد پیدا کردم بهت میگه خنگ!!!!استائتون بازم زده تو سرت ولی یادت نیومد سوالتو؟
من اعتقاد دارم همینکه یاد گذشته رو میخوریم یه نوع تنبیه ی ذهنی خداست!که بهمون بگه قدرشو ندونستیم اگه اگه هم دونستیم خوب ازش استفاده نکردیم!

فاطمه دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ق.ظ

هیچکدوم از ادما از روز اول زمینی نبودن ولی ناخواسته اومدیم!

این فراموشیا هم برگرفته از فکرای جورواجوره که هموونو مشغول کرده وتقصیر کسیم نیست فقط یه خرده تمرکز میخوادکه ایشا...با یه خرده تمرین والبته دوری کردن از افکار ازار دهنده درست میشه!

حتما این دوست دارم ماله ماها نیست ماله یکی دیگه ست ما رو سیاه نکن

فاطمه دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ق.ظ

ترانه رو هم سر فرصت میام میخونم یه خرده کار دارم خوب میگفتی کدوم ترانه س؟اینور ابی یا اونورابی؟!

قاصدک دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ق.ظ

سلام سمانه خانوم عزیز

احتمال قریب به یقین اصلا!! اول نیستم

اما درمورد دلنوشته ت..باورمیکنی چیزی متوجه نشدم؟؟

فقط اینومیدونم که شدیدا محتاج یه خودکار دیگه شدی
این روزها بخوره توسرت
اما خداییش.خیلی بد تشریف داریچون من حال پدرت را خوب درک میکنمالان اون داره فکر میکنه که اصلا اهمیتی به حرفش ندادی
خب این همه وبگردی داری یه سرهم برو سایت بیمهامان از شما بچه هااااااا
انشاالله که بچه هاتون فراموشتون نکنن
اما درمورد آهنگ.خب ببینم.چطور میتونی جلوی یه معلم قرانی(خانوم معلم اومده اینجا؟؟؟) اونم تو ماه محرم.بگی آهنگ گوش کن
شک ندارم که خودکار را ایشون میزنه تو سرت برا همین کار
.....
شعر انتهایی هم زیبا بود..خیلی.اما اون دوتا دست را متوجه نشدم اخرشیکیش لاک زده خب خودتی.اون دومی قلب قلبیه؟؟؟
اره خب.این شبها را بخاطر بسپار
و دوست داشتن را ملکه ذهنت ساز
که از رهگذر عمر گرانمایه همین دوست داشتن ما را بس
زنده باشی و سلامت.تابعد.یاعلی مدد

مسیر عشق دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ب.ظ http://koraim.blogfa.com

سلام
خدا را شکر اینجا باز خونه خود را بر پا کردی مینویسی وما هم خدا را شاکریم که میخونی
خداوند به وجودت برکت عنایت فرمایید

نظام سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ http://sokut66.blogfa.com

سلام ابجی جونم خوبی .قشنگ بود .
اهنگتم دانلود کردم مرسییییییییییییی.
زیبا بود .ممنون از رحمتت .

فاطمه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ب.ظ



سلام اجی فقط اومدم بگم خیلی دوست دارم عزیزکم

علی (سایه بونی) سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ب.ظ http://SAYEBOUNI.BLOGFA.COM

سمانه عزیز سلام .
در مورد جوانی نوشتی بد نیست یه نکته ای بگم...
یه خانومی بود که همیشه سن خودشو برعکس بقیه خانوما بالاتر از سن واقعی اش میگفت .
علتش رو که پرسیدن در جواب میگه : وقتی سن رو بالا بگی و چهره جوونتر باشه این جمله که چقدر جوان وشاداب هستید بیشتر از مواقع دیگه به گوشم میخوره و احساس خوبیه ...
----------
در مورد آهنگی هم که واسه دانلود گذاشتید ممنونم دانلود کردم ...

علی (سایه بونی) سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ http://sayebouni.blogfa.com

سمانه جان عذر میخوام که دیر اومدم .
بخدا تو خاطرم بودید که خبرتون کنم ولی شما زودتر اومدین ...
شما از دوستان خاص هستید و احترام خاصی هم براتون قائلم .
مراقب خودتون هم باشید .

بارون چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام سمانه جان
ممنون از محبت هات اومدم که بگم دوستت دارم و برات همیشه بهترین ارزوهارو دارم
آبی وآسمونی باشی ولی پرسپولیسی

فاطمه شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:44 ب.ظ

سلام اجی نانازم خوب بیدی؟

دلم تنگیده بود گفتم بیام بهتون سر بزنم وحالتو بپرسم!

وقت شد بازم میام عسلم

ali sayebounni دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ

salam ssamane jan khobi?↲che khabar?

قاصدک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:14 ب.ظ

سلام سمانه خانوم عزیز

آخیییییییییییییییییییییییییییی
الهیییییییییییییییییییییییییی
سه روزه کامنتهای اینجا از ۱۲ تا تکون نخورده
پس خودم کامنت میدم بهت

وب قشنگی داری
زیبا هم مینویسی
خواهش میکنم.نه.التماس میکنم که:به منم سر بزن تورو خدا
منتظرتماگرم میخوای آمار بازدیدهات فرت و فرت
بالا بره پس مطل نکن..بدو بیااااااا
بای تا های.ایششش

صدای باران دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام سمانه جون
ممنون از لطفت انشالله که شیراز هم بزودی سپید پوش میشه ویه آپ برفی میذاری
اینجا خیلی سرد شده خیلیییییی حالا همه مینالن از سرما !!! نمیدونم خدا چطور ما بنده هارو تحمل میکنه و دوستمون داره هیچجور راضی نمیشیم

شاد باشی همیشه

رها شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد