و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

حالیا بخت ما را خوش گردان !! که نرم نرمک رسید بهار!!

خوب به سلامتی و دلخوشی رسیدیم به آخرین پستم در سال ۸۹  

 

      

 اینم عیدی عمو قاصدک خیلی عزیزم

 

 قد کشیده شدم به دنیایی که برایش عروسکی بودم 


بازی خاله بازی اش جدی! من ولی غرق کودکی بودم 

دختر خوب و ساکتی بودم دختر خوب سفره چینی که... 


سین هفتش همیشه غایب بودکه به جایش "مرا" بچینی که... 


سال نو اتفاق می افتد تو مرا ذره ذره می بلعی 


دست هایی همیشه درکارندپشت این اتفاق نامرئی ...

 

خداکنه مثل این آدمک زرد همه همین قدر خوشحال باشند در سال آینده ...دوستان  

خیلی عزیزم سال پر از خوشحالی و شادی و سلامتی و همه اش خوبی و دوباره  

سلامتی براتون آرزو می کنم  این هم آخرین پست سال ۸۹ در وبلاگ من ...   

  

ای آفتـــاب آهســــته نِــه پا در حــــریم یــار من !!!

پاسبان حرم دل شده ام، شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارد
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی که کند بیدارم ...
 
 

یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن

ترسم کــــه بوی نسترن مست است هشیارش کند

پـــــروانه امشب پر مزن انــدر حــــریم یار من

تـــرسم صــدای شهــپرت قدری دل آزارش کند

پیـــــراهنی ازبرگ گــل بــــهر نگــــارم دوختم

بس که لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند

ای آفتـــاب آهســــته نِــه پا در حــــریم یــار من

ترســـم صدای پای تو خواب است   بیدارش کند 

لینک دانلود  

 

 

پی نوشت:  

تو نوشتی از چپ
من نوشتم از راست
وسط خط  رسیدیم به هم
...................................
ما با هم بودیم.
با هم شروع کردیم.
تا الانشم با همه سختیها خوب اومدیم.
امیرجان ما قراره بریم زیر یه سقف.
ما دوتا
من و تو.  

هم خیلی خیلی خوشحالم.. 

هم پر از استرس .. خداکنه بتونم برات همسر خوبی باشم  وبتونم این همه خوبیهات رو جبران کنم ..  

میدونی چقدر دوست دارم. میدونی تنها کسی که تو هر شرایطی تحملم میکنه تویی.  

همیشه آرومم میکنی. وقتی گریه میکنم و تو سعی میکنی ارومم کنیو همیشه هم موفق میشی. نمیدونی صدای مردونت و پرا از عشقت امروزچقدر بهم آرامش دادو من پرشدم از یه حس قشنگ، حسی که بهم میگه یه مرد پشتیبانمه که نمیخواد هیچ وقت غمگین باشم.عزیزمن قدرمهربونیهات رو میدونم و  خداراشکرکه کنارمی !

خریددددددددددددددددددددد!!!!!!!!!!

 

منبع : آسان دانلود | گیگا رایانه

جاتون خالی این روزها در حد شیرینی برد تیم ملی همش خوش میگذره!!! تلویزیون ما که اعلام کرد برده. حالا شما چیز دیگه‌ای دیدید یا شنیدید امر جداست دیگه تقریباکلیه پاساژهای شیراز و بندر گناوه را فتح کردیم!!!... خوب دیگه می‌دونن همه که یکی از عشق‌های همهٔ خانم‌ها به ویژه بنده خریده! یعنی وقتی تا سر حد مرگ غصه دارم،برم خرید همه چی در عرض یه ساعت حل خواهد شد و دنیا به کامم می‌شه... از پا و کمرهم میافتیم ها اما چه میشه کرد زن هستیم و صبورالبته از کل خریدها هنوز به فقره طلا نرسیدیم شاید هم اصلا نرسیم...

بگذریم اولین چیزی که خریدم کمی حالم خوب شد، دومین چیز کمی بیشتر از کمی چون خرید دومم در دلش چند کالا داشت... بعد جالب اینکه از خریدهای دخترخاله هم من ذوق می‌کردم... چون اصولاً من از خریدن ذوق می‌کنم نه از چی خریدن یا برای کی خریدن... یعنی برام مهم نیست برای خودم حتما چیزی بخرم چه بسا همیشه برای عزیز‌ترین هام خرید کردن رو به هرچیزی ترجیح می‌دم...کلا هدف از این پست یه پیشنهاد بودبه دوستای عزیزم(خانوم هارو میگم هااا)حتما سریعتر خریدن هاتون رو آغاز کنید حالتون جا میاد هااا..دوپینگ میشید اساسی برا ادامه خونه تکونی 

پی نوشت: 

..ذوق عید تمام وجودمو گرفته امسال ذوقم خیلی بیشتره انگاری قراره همراه با سال جدید من هم کاملا دگرگون شم  

..خانوم معلمی اینم پست جدید ببخشید دیر شد.. خب دلیل تاخیرم رو دیگه خودتون متوجه شدین.. از همه دوستان هم معذرت میخوام یه تصمیم آنی بود 

عنوان ندارد!!!!(اما عنوانش را میذارم یه خاطره از روزای خوب)

 دیدی!؟


دیدی چه ساده از شب و ستاره


                         سخن گفتیم؟!


دیدی چراغ معرکه تا صبح نپایید!


حالا دیده بیار  و


                        دریا ببار...!  

یاد تمام روزهای خو ب بخیر!!!! 

پی نوشت برای دوستان بی نهایت عزیزم میدونم خیلی زود دلتنگتون میشوم: 

شاید حتی گفتنش لازم نباشد

وقتی سمانه یه پست اینجوری میذاره برای دوستایی که

 که می دانید و می دانیم خیلی خیلی خیلی برایش عزیز هستند

یعنی دیگه حتما جوری شده که باید برای یک مدت موقت هم که شده  از دنیای مجازی فاصله بگیرد باشد

نه!

این وبلاگ تعطیل نمی شود

من از دنیای مجازی کنار نمی کشم

فقط یک مرخصی چندماهه می خواهم

کسی توجه نکند لطفا

فقط نخواستم

بی خبر بروم

بی احترامی کنم به دعوت و محبت دوستانم

عادت نداشتم به بی جواب گذاشتن آدم ها

- عذاب وجدانش عذابم را دوچندان می کند-

فقط خواستم

بی احترامی نباشد

وگرنه شاید گفتن این حرفها هم نیازی نبود 

دوستتون دارم...خیلی خیلی صادقانه... 


این هم خونه تکونی ماااا!!!!

خیلی راحت پیش آمد...با یک عدد جرم گیر، یک لیوان سفید کننده، چند پر پودر لباس شویی... داشتم فکر میکردم که چه دست و پایی زدم برای زنده ماندن...آدم گاهی فکرمیکنه چه راحت بود اگر همه چیز تمام میشد... فکر میکنی خستگی های تنت وتمام افکاری که هرروز جلو چشمهانت رژه میروند تمام میشود خب نشد...گلو درد دارم هنوز...

احساس کردم مرگ را دیدم...زرد بود عین رنگ جرم گیری که ریخته بودم کف ظرفشویی، حس خیلی بدی نبود کمی بدبو بود فقط...یک آن دیگر هیچ نبود...من بودم و من...پاهام به حدی بی جون بود که خودم رو روی ظرفشویی انداختم و سرم رو به زور برگردوندم تا بگویم کمک... وقتی همه در یک قدمی بودند...ناتوانی در مرگ را حس کردم...عزرائیل را میگشتم نبود که نبود... گلوی گرفته ام به خس خس افتاد...نفس هایم هم بالا نمی آمد...برگشتم به چندماه پیش لحظه تصادف که با زهم همچین حسی داشتم...حالا دیگر نفسم هم بالا نمی آمد...راه بینی جواب نمیداد دهانم بدمزه بود...مزه مرگ هم عجب چیزی است ها!!! .. 

با هزار زحمت شروع به سرفه کردم و خودم رو به جلو در رسوندم..

 

*راستی در آن حال مثل دیوونه ها به خودم گفتم بیا همه را ببخش...دفعه قبل هم همینطور بود اما با این تفاوت که نمیدانم چرا اون بار فکرمیکردم امیر مقصر بوده این بار هم همه را بخشیدم هیچ کینه ایی از کسی در درونم نبود خیلی خوشحالم ازاینکه نفرتی از کسی در وجودم نیست لحظات زرد هم می تواند برای انسان لحظات خوشی باشد...حتی اگر خودم تا خرخره زیر بار گناه باشم... !!!!

کلادرسته از مرگ میترسم اما حس نزدیکی به مرگ خیلی هم بد نیست، باعث میشه آدم کلا به خودش بیاد نه؟؟