و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

باران در بهار بارید و عشق نام گرفت ....


تصاویر مدل فیگور عروس و داماد


یادته :صبح اومدی دنبالم من هنوز صبحونه نخورده بودم... من دویدم لباس عروسمو آوردم گفتم بذار تو ماشین گفتی نمیشه باید صبحونه بخوری و همونجوری ایستاده وایسادی جلو در .. بمیرم  

یادمه :رسیدم آرایشگاه آرایشگره گفت اول باید حساب کنید منم نمیدونستم دویدم بیرون و کلی جیغ کشیدم تا صدامو شنیدی و زدی رو ترمز.. کلی هر دومون تو ذوق بودیم 

یادمه: تنها بودم.... از بس کارای الکی میکردن تو آرایشگاه حوصله م سر رفت و برا همه دوستام از راهنمایی تا دانشگاه زنگ زدم و دعوتشون کردم به عروسی 

یادته:گلفروشه چقده تنبل بازی در آورده بود به جای ساعت ۲ تا ساعت ۵ و نیم ماشین و دسته گلم آماده نشده بود کلی غر زدیم .. بی صبرانه منتظر بودم بیای همدیگه روببینیم 

یادته: ماشین عروسمون به جا کولر بخاری شده بود و هر کاری کردی درست نشد و آخرسرمجبور شدیم شیشه هارو پایین بکشیم  

یادته: چقده تیکه بهمون انداختند..  

یادمه : همش تو ذوق بودم 

یادته:کلی به خاطر گلفروشه کارمون عقب افتاده بود و باغ و آتلیه مون عجله ایی شد و همه نگران شده بودند و هی زنگ میزدند..  

یادمه: عروسیمون تو همون تالاری بود که من همیشه دوست داشتم عروسش باشم و از پله هاش بالا بروم.. دیگه قلبم داشت از جا درمیومد  

یادته:چقدر رقصیدم و توروهم رقصوندم... 

یادته:چه بوق بوقی داشتیم و من دسته گل عروسیم رو که رز سفید بودشاخه شاخه دادم به ماشینهایی که از کنارم رد میشدند و همه از خوشحالی جیغ میکشیدن... 

یادته : آخرش به جاارگ و دی جی شوهر عمه ت عروسیمون رو برده بود به پنجاه سال پیش و ضرب و ساز آورده بود و از این شعرهای سنتی خیلی خوشگل میخوند و یه خیابون رو کامل قرق کرده بود 

یادته : تا شش و نیم صبح هنوز سنجاق های سر من باز نشده بود اذون شد و نماز صبح و شکر خوندیم...  

میدونم عزیزم میدونم همه اینهارو یادته... چون لحظه لحظه هاش رو دوست داشتیم...و امروز یه سال از اون روز میگذره.. ۳۰ اردیبهشت ۹۰    

دوستت دارم امیرم تو همه زندگی منی... همه خوشبختیم... همه آرزوم  
 

عزیز تر از جانم
من در چشم تو کتاب زندگی را میخوانم
و هر بار که مژه های تو به هم می خورد
یک صحفه از این زندگی را برای من ورق میزند 
سالروز یکی شدنمان مبارک 

یادمه: اولین فرصت که اومدم نت و پستهای دوستان عزیزم رو خوندم کلی اشک ریختم و بازم خداراشکر گفتم.. 

هنوزم این پستها بهترین خاطرات وبلاگی من هستند .. 

واین دوستها بهترین دوستهام..  

  

در ادامه مطلب پستهایی رو که دوستای عزیزم برای عروسیم درست کرده بودند رو گذاشتم تا برا همیشه داشته باشم این بهترین خاطره رو 

 

نمیدونم چطوری بایدخوبی و مهربونی این عزیزان رو جبران کنم

ادامه مطلب ...

تقدیم به شما!

 

دوران نامزدی و ازدواج خودتتولّد ِ فرزندتازدواج فرزندت تولد نو ه ت 

و باد میگذره و بچه ها بزرگ میشن.

اونقدر بزرگ که خودشون پدر و مادر میشن... 

عمو قاصدک عزیزم نوه دار شدنتون مبارک... 

ایشالله یه دختر ناز نازی قند عسل باشه که همیشه دوست داشتید 

حالا درسته بهتون نمیاد بابا بزرگ بشین ولی خوب دیگه روزگاره !

 بابا بزرگ قاصدک مبارک باشه... 

 

................. 

تقدیم به مادر عزیزم   

روزت مبارک 

ستاره مهتابی عزیز

خانوم معلمی عزیز. 

باران عزیز 

پرستوی عزیز 

کوثرعزیز 

ابجی فاطمه  

آبجی محیا  

روزتون مبارک... 

روز خودمم مبارکککککککککککککک

روزتون مبارک!

 

روزتون مبارک  

برای پدرو مادر عزیزم....

برای عموقاصدکم...... 

برای خانوم معلمی مهربانم.... 

برای پرستوجانم........ 

 و برای دوستانم که هر کدوم به نوعی برای من یک معلم بودند 

بخشی از زندگی ام!!

 
سه سال یا شاید هم بیشتر از وبلاگ نویسی  من می گذره. در این مدت حرفهایی که سالهای سال توی  دفترچه خاطراتم می نوشتم برای خونده نشدن، اینجا می ذارم برای دیده شدن. تواین مدت تا این لحظه که این پست رو مینویسم ۱۵۳۲۸ نفر پا به این حریم گذاشتن یعنی اگر من همینطوری به نوشتن توی دفترچه خاطراتم که دارند خاک می خورند اکتفا میکردم حداقل از زمانی که این وبگذر رو گذاشتم و آمار کمی دستم اومده ۱۵۳۲۸ ارتباط رو از دست می دادم. از این تعداد حتما چند نفر رهگذر بودن. اشتباهی گذرشون به اینجا افتاده و تا فهمیدن که این کلمات از جنس ادبیاتشون نیست، پنجره وبلاگم رو بستند و و رفتن. بعضی هم طی وبگردی شون گذارشون به اینجا افتاده، پستی خوندند و نظری نوشتندو دیگه همدیگه روندیدیم.  بعضی از دوستان  هم بودن که بیشترازاون که می قصد خوندن داشته باشند میل به خونده شدن داشتن و اتفاقا خیلی وقتها این کارو براشون انجام دادم. نمیدونم شاید این یکی از رذایل اخلاقی بدی هست که در وجود من و متاسفانه بعضی هارو علی رغم اینکه خیلی دوست دارم دوستشون داشته باشم ولی ندارم و چون خیلی وقتها رک بودن و دل شکستن برام سخته هیچ وقت بهشون نگفتم  اون ها هم میان و نظر میذارند و من هم متقابلا میرم.حتی خیلی وقتها دل شکستن هاشون رو هم تحمل میکنم!.. اما در این میان دوستانی هستندکه با خوندنشون بغض کردم، احساس همدردی کردم، خندیدم، سر مست شدم. وجودشون بهم آرامش داده و بودنشون خیلی از حس های خوب که از ته دل بوده و شاید هیچ دوست حقیقی نتونسته این حس هارو بهم بده دوستان دیگری که ردپایی از خود به جا نمی ذارند آروم و بیصدا میان و سرکی می کشن و می رن...و به دلگرمی حضور همه ی این دوستان هستش که با وجود سختی هایی که وجود داره به نوشتن در  دفتر مجازی ام ادامه می دم.

...دوستیهای اینجایی خیلی متفاوته. این دوستها را شاید هیچ وقت نبینی و شاید هم هر روز از کنارشون بگذری بدون اینکه اون هارو بشناسی... و شاید روزی هم با اونها روبرو بشی دقیقا همین ابهامات این فضا را برامون دلنشین می کنه. اینجا آدمها  نه شناسنامه میخان و نه دنبال رتبه ی اجتماعیت هستند...تو روتنها به خاطر خودت و روحیات و اخلاقیاتت می شناسن و می خونن... و خداراشکر میکنم که هستند هنوز آدمهایی که دغدغه ای جز دغدغه نون شبشون رو دارند و میتونند تو این روابط مجازی که از ارتباطهای حقیقی حقیقی ترند...شرکت کنند... 

من این گروه دوستی مجازی ام رو خیلی دوست دارم ...  

پی نوشت: 

-راستش اون موقع که این پست رو نوشتم یه خورده تلخ بودم یه سمانه تلخ شده که با یه من عسل هم نمیشد خوردش..  

-الان اما غمی نیست جز دوری از گردالی هاممممممممممم   

-این هم به سبک باران جان :

¤ اگه یه روز بری سفر بری ز پیشم بی خبر¤  

¤ کی میشه ما کوچه پس کوچه های مدینه و بیت الاحزان تو را ببینیم بانو؟¤  

-نمی دونم چطور بوده که من چندتا از کامنتهای پست قبل رو که دوستان زحمت کشیده بودند الان دیدم و متاسفانه جواب ندادم..ممنون از همه گی که به یادم بودین.. 

وای شماهاچقده مهربونید ...اگه من دوهزارتا پست عاشقانه بنویسم و تقدیمتون کنم باز هم در مقابل مهربونی هاتون ناچیزه به خدا ..به قول عمو قاصدکم عذرتقصیر

  

حتما خیری توش هست!!

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست

وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره

وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری

وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده

وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی

وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده 



وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی


وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه