و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

و این منم

این منم،دختری در آغاز فصلی نو از خودش و روزگارش

شما به نذر اعتقاد دارید..؟؟؟؟؟!

۶ماه پیش، لحظه ایی که مامان خبر تصادف من رو می شنوه..چندتا نذر میکنه که من زنده بمونم یکی از اون نذرها... نذر شله زرد بود...که امشب برای فرداپخته شد...جای شما خالی خیلی چسبید تو این هوای بارونی..

خدایا همه بیمارها رو توی این ماه شفا بده ... میدونم که بیماری هم حکمتی داره البته و متاسفانه درک این موضوع برای من گاهی مشکل ..یاد همتون بودم.....هم میزدم اسم میبردم.اگه خداقبول کنه...و باور کنید آخر آخر آخرش از خدا یواشکی برای خودم یه چیز کوچیک خواستم...امیدوارم کسی دلش نخواسته باشه و من شرمنده شم از اینکه نتونستم براتون بفرستم... دعا کنید  تا سال دیگه اگه کامل کامل خوب شدم و .. و ... و... ، قول میدم برای همتون بیارم(البته دروغ چرا فقط شیراز و حومه رو هر کی بود آدرس بده در خدمتیم)

 

 

  

 

مامان جان در انتها اعلام کرد که همیشه دنبال حاشیه م و به دلش مونده یک بار درست و حسابی کمک کنم 

پی نوشت: 

 من به نذر اعتقاد دارم

بچه ناز نازی من.....

اتفاقی یه سایتی رو دیدم نوشته بود که برید ببینید ۲۰ سال بعد چه جوری هستید والله ما رفتیم ده تا عکس از خودمون آپلود کردیم یکی از یکی وحشتناک ترو  به این نتیجه رسیدیم که اصلا ۲۰ سال بعد، بهتره برم بمیرم برای همین اینم  عکس بیست سال بعده منه:به عنوان سوپرایز رفتم و عکس های دوستی رو هم به این شکل در آوردم و حسابی اون رو هم از زندگی سیر کردم و احتمالا اونم الان ترجیح میده این شکلی شه تا اون شکلی

بیست سال بعد من اینجوریم

بعد بی خیال شیم دیگه مرگ حقه، بریم ببینیم بچه آیندمون چه شکلی میشه

خلاصه رفتیم عکس زیبای خودمان با عکسی از همسری گرامی را آپلود کردیم زدیم...خوب خودتان ببینید و قضاوت کنید آخه کجای این بچه شبیه من و امیررنگ چشمهاش رو ببینید چشمهای من و امیر این رنگیه : 

          

.ولی مامانم معتقد که به عمه مهدیه ش برده فقط موندم اون موهای طلایی رو ازکجا گرفته بچه...احتمالا این از ایناست که از مادرجداست از پدر سوا...

بعد از چند دقیقه تصمیم گرفتم برم عکس پدر و مادر خودم رو آپلود کنم مثلا یه دستی بزنم ببینیم عکس چقدر شبیه واقعی منه برای همین این کار رو کردم و نتیجه:  

نه تو رو خدا من این شکلیم؟؟؟

 

اینم فقط به خاطر اینکه شباهت من رو در کوچکی با عکس فوق ببینید:  

شما هم به نظرم قبل از اقدام به هرگونه ازدواج عکس فرزندتون رو ببینید بعد تصمیم بگیرید:

عکس فرزند آینده

یه روز با تو.. یه روز تنها

یک تاربود  

      امروز

        یک تار سفید دیگر بین موهایم نواختن گرفت

              ولی

        نمیدانم چرا کسی مدام در من فریاد می زند:

                                                                   جوانی ات

                                                                             مبارک!  

                                                                                 ۱۲دی ماه بود که این اتفاق افتاد

خداداره به من روی تاریخ چیزهایی نشون میده که شاید درست نتونم براتون توضیح بدم که چی میگم...یعنی شاید اگر وبلاگ قبلیم بود این تاریخ ها معنیشان واضح بود ولی حالا!...قلبم بار زیادی را تحمل میکند...یادمه یه روزی شاید یکی دوسال قبلتر بعد از یه حادثه به خدا داد زدم دیگه نمیخامت...دیگه نمیخام توی زندگیم باشی!...البته دو سه روز بعدش پشیمون شدم به غلط کردن افتادم ولی انگار خدا بهش برخورد گفت بچه بشین سرجات تا حالیت کنم کی ام...

همون تاریخهای قدیم یادمه امتحان درس آسیب روانی با دکترامان داشتیم...اسم واحدش یادم نیست...همین بود؟...محتواش این بود اسمش چیز دیگه یادم نیست...من سر امتحان بودم...یه بخشی ازدرس رو کاملایادم رفته بود...دکتر بالای سرم اومد دست گذاشت روی اون بخش...برگشتم با یه لبخند گفتم یادم نیست...با خودکاری که دستش بود زد به سرم...مجدد سعی کرد مرا وادار به نوشتن کند... خندیدم...خودکارش را برداشت روی برگه ام جواب را نوشت...تقریبا مردم از خنده...و بعد  از یک دور در کلاس اون سوال را از امتحان حذف کرد.....وقتی برگه را تحویلش دادم آروم خندید و گفت: خوبی؟ ...عادی نیستی... کلمه دیگری هم گفت که خودتون میدونید چی گفته خلاصه باز خندیدم بهش و از کلاس بیرون اومدم...وقتی اومد بیرون گفت چرامدتی هست که روی زمین نیستی...دلم لک زده یه بار دیگه بشینم حرفهاش . خدایا چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده...

این روزها خیلی چیزهارا یادم میرود.. و  خیلی ذهنم درگیر شده ...بابا اصرار دارد توی نمیدانم کدام سایت بروم برایش چک کنم کارت بیمه تکمیلیش امایادم رفت و الان تازه فهمیدم چرا انقدر معصوم گاهی می آمد از در اتاقم رد میشد و گاهی به من خسته نباشید میگفت ...باید دیروز جواب تست هوشهارا تحویل میدادم امایادم رفت و آقای( ر) امروز غر میزد...یادم رفته بود که به مریم قول داده بودم حتما مشکلش را با استادم درمیان بگذارم اوهم چندروز است فقط معصومانه نگاه می کرد و من هر چه فکرمیکردم به خاطر نمیاوردم که چه قولی داده ام..

این یاد رفتنهای زمینی بسیار شبیه به یاد رفتنهای همان بخش از کتاب دکتر امان است... از جنس هم هستند...کلا خانوم( ش )هم تذکر داد و گفت که مثل گذشته نیستم و چند روز است که دارم رو هوا کار میکنم...برگرد زمین لطفا!...و کمی تهدید جانانه...!

امروز به این فکر کردم:  من از روز اول مگه زمینی بودم؟   

 

 

پی نوشت:  

۱.کجای قصه خوابیدی؟؟         که من در گریه بیدارم... !!! 

  

۲.مثلا سوژه پیدا نکرده بودم ببینید ترکوندم براتون فقط مونده قطرات شبنم ازپستم بباره

۳. این ترانه قدیمی را همیشه دوست داشتم...و جهت انبساطی شدن خاطر دوستان گذاشتمش اینجا هم خاطرش خوبه هم اینکه آرامش بخش البته ببخشیداگه از سلیقم خوشتون نیومد دیگه هم خواهش میکنم فقط به موسیقی گوش بدید سوالم نپرسید بعد از شنیدن ترانه به ادامه مطلب مراجعه فرمایید گفتم که پست رو ترکوندم

 لینک دانلود 

ادامه مطلب ...

فرضیه های زندگی من

 

من یه مجموعه فرضیه دارم در زندگیم که بهشون پایبندم و البته همین فرضیه هاست که گاهی باعث شده ضربه هم بخورم حالا میخام با شما این فرضیه ها رادر میان بگذارم

 

  • اغلب آدمهایی که باهاشون صحبت میکنم(مجازی یا غیر مجازی) دوست من هستند مگر اینکه عکسش ثابت بشه.. 
  •  اطرافیانی که با هر بهانه ای به من نزدیک میشوند آدم هستند مگر عکسش ثابت بشه... 
  •  به آدمها اعتماد میکنم و دوست دارم این حس اعتماد رو مگر عکسش ثابت بشه... 
  •  اساس ارتباطم با دیگران محبته و دوست داشتن و این حس دوست دارم متقابل باشه مگر عکسش ثابت بشه... 
  •  دیگران رو به خاطر خودشون دوست دارم نه به خاطر موقعیت   و شرایطشون دوست دارم دیگران هم همین کار رو با من بکنند و این حس دوست داشتن با من هست مگر اینکه عکسش ثابت بشه... 
  •  وفادارم مگر اینکه بوی بی وفایی بشنوم و در واقع عکس وفادارای برام ثابت بشه... 
  •  دروغ نمیگم و سعی میکنم قبول کنم که هیچ کس دروغ نمیگه پس با طرفم روراستم مگر اینکه  عکسش ثابت بشه...

...

حالا وقتی عکسشون ثابت شد...همون موقع، همون لحظه، بی درنگ...برای همیشه میگم خداحافظ...این بارم گفتم خداحافظ ...من بی صبرم و بی حوصله... و این همان نقطه ضعفی است که با خودم دارم نافرم یدک میکشم... اگه طرفم از اهالی نت هم باشه در اولین اقدام لینکش رو پاک میکنم یعنی همه جور خداحافظ... ایمیلش رو هم از بین دوستانم پاک میکنم...یعنی کلا پاکش میکنم ولی راستش یواشکی نگهش می دارم یه جاییوراستی اگه طرف دیگه خیلی مهم باشه یوهو میزنه به کلم و وبلاگم رو حذف میکنم. 

 دیوانگی هم عالمی داره دیگه 

پی نوشت: 

۱.روزها خوب و بدش بماند حس آدمی رو دارم که هیچ وقت یه بار گنده رو نکشیده و حالا مجبوره خروارها خاک حمل کنه...روشانه های شکستنیش...نمیدونم بگم به چی احتیاج دارم به کمک، به همراهی به موج مثبت، به فرکانسهای انرژی بخش...  

۲. دل دوستامو شکستم با دیوونگیم وایی به دلگرمی و محبتشون احتیاج دارم و کاشکی من رو ببخشند چقدر دلم براتون تنگ شده بود 

 

بیا و تو دلگرمم کن...